صادقانه اعتراف میکنمکه اینکتاب، جدالِ پایانناپذیرِ روایتهای ازهمگسستهی کاتبیست که گاه، یکّه و تنها، از جشنِ خاکسپاری خود در هیئتِ مولانا بازمیگردد و گاه با تحیّر در شمس مینگرد که به دیدار بیگانهی درون خویش رفته است؛ انگار نقشها در هم، با هم و از زبان هم، در ساختاری دایرهوار، یکسخن میگویند و باقی همه تکرار آن خطِ سوم است!