معلم می گوید من به شکار شیر می روم، چه کسی با من همراه می شود؟
«اول از همه باید علفزار را رد کنیم.»
معلم آهسته قدم برمی دارد و بچه ها حرکاتش را تقلید می کنند.
«سپس به دریاچه رفته و شنا می کنیم.»
ادای شنا کردن را با دست هایش درآورده و بچه ها تکرار می کنند.
دوباره داستان را مرور می کند و به سراغ ادامه ی ماجرا می رود:
باید راهمان را از میان شاخه ها و برگ ها باز کنیم!
دست هایش را در هوا می چرخاند انگار یک داس در دست دارد.
«حالا پای کوه هستیم و قرار است از آن بالا برویم.»
همه ادای کوه نوردان را در می آورند. سپس دوباره داستان را از اول شروع می کنند و همه اتفاقات را مرور می کند.
«یک غار تاریک پیش رو داریم، ببینیم چه چیزی داخلش است.»
او خم می شود تا بتواند داخل غار برود.
ناگهان فریاد می زند: «کمک یک شیر!»
بچه ها از همان مسیری که آمدند، برمی گردند.
راه خود را از میان شاخه ها و برگ ها باز کرده، در دریاچه شنا می کنند. میان علفزار دویده و صحیح و سالم به خانه بازمی گردند.