کبوتر.
و اکنون کبوتر… اکنون به کبوتر نزدیک می شویم.
ما دوباره در پایتخت سرزمین بزرگ هستیم. دوباره ستاره ها بر فراز رودخانه ی شهر می درخشند. از زمان ازدواج باز ده سال گذشته است. زمان سپری شده و هر کسی در گذر زمان تغییر کرده است. اگر چه تاریکی شب ها و روشنایی ستاره ها تغییری نکرده است.
آری، تاریکی شب ها و روشنایی ستاره ها. آری، تاریکی و روشنایی روح انسان ها.
امشب درون کبوتر لبریز از نور عشق و دوستی است؛ و از سوی دیگر آکنده از تاریکی غمگین ترس و جدایی. شب، شب وداع و جدایی است… شب شعله کشیدن جسم و جان است… شب سخت غم و غصه است… شب آتش عشق و خواهش است.