از بین همه ی موجودات کره ی زمین، فقط آدمه که می دونه باید بمیره. در نتیجه، دلش می خواد مرگو فریب بده و فناپذیری خودشو فراموش کنه. می سازه و می خره و تسخیر می کنه. سعی می کنه اعتقاد داشته باشه، ایمان داشته باشه. هر لذتی رو غنیمت می شمره. باقی مانده ی هر غذایی رو که پیدا کنه با حرص می خوره. اما تموم مدت می دونه که عمرش به سر می رسه. می دونه که خیلی زود به کف روی آب اقیانوس تبدیل می شه. اما «عشق» چی؟