قانون و خشونت دو قطب یا جوهر طبیعی نیستند که سیاست را بتوان بهمثابه فاصله یا خط رابط میان آن دو تعریف کرد، حتا اگر این تعریف به شیوههای دیالکتیکی بر حسب زوج مفهومی شباهت/ تفاوت، یا همگرایی/ واگرایی توصیف شود. سیاست، درواقع، نهفقط شکافی میان این دو قطب، بلکه اساساً شکاف یا تنشِ برسازندهی نهفته در درونِ آن دو است. بدونِ اعمال خشونت سازمانیافته ( که نهایتاً مبتنی بر توانایی کشتن و اِعمال خشونت جسمانی است) .هیچ قانون و حکومتی بر جای نمیماند؛ به همین ترتیب، هر نوع اِعمال خشونت فردی و گروهی نیز جویای آن است که به قانون بدل شود و الگو و مبنای آن همان خشونت اجتماعی مشروع و رسمیتیافته است.