فیتز از اولین مأموریت خطرناک خود به عنوان آدمکش پادشاه جان سالم. به در می برد و تصمیم می گیرد عهد و پیمانی که با شاه شرود بسته را رها کند و در قلمروی دوردست کوهستان بماند. با اینحال، عشق و چند رویداد اضطراری این تصمیم فیتز را به چالش می کشند. تلاش های ریگال برای تصاحب تاج و تخت پادشاهی سرزمین شش دوک نشین ناکام مانده است. حالا، همچنان که فیتز رفته رفته از مسمومیت زهر مرگباری که به کام او ریخته شده بهبود می یابد، دلقک پادشاه در گوش او چنین زمزمه میکند: «فیتز من و تو اینجا هستیم تا آینده و دنیا رو تغییر بدیم...»