زندگی آمریکایی از پس رویای آمریکایی، ظاهری دلفریب دارد که البته همهچیزش گویی به مویی بند است! شهروند آمریکایی با یکی دو اشتباه کوچک، میتواند در راهی بدون بازگشت افتاده و همهچیزش را از دست دهد، چون این کشور آزادترین کشور دنیاست و در این مدعای آزادی، هیچ تعهدی به معناهایی که آدمها در زندگی و تاریخ شخصیشان میسازند، ندارد. «جوسی» رمان «قهرمانان مرزی» یکی از آنهاست که با دیدن و لمس فروریختن هرآنچه معرف سعادت و خوشبختی آمریکاییست، زندگی ازدستشده را رها کرده و تصمیم میگیرد شکل زندگی خود و دو فرزندش را در مسیری دیگر، بیرون از مرزها، تغییر دهد. زنی که شغلش را از او گرفتهاند و پدر فرزندانش پیشتر رهایشان کرده، شکلی از بیخانمانی تعریفنشده را انتخاب میکند؛ نه فقط از اوهایو، بلکه از مرزهای آمریکای شمالی بیرون رفته و زندگی در کانکسی در آلاسکا را انتخاب میکند؛ زندگی بدون نشانی پستی ثبتشده، بدون راه ارتباطی، ناشناس و در دل طبیعت! انتخابی نامعقول برای تربیتشدهی آمریکایی که گویی بازگشتیست به ریشهها، به بدویت پیشاز هجوم وحشتآفرین انسان سفیدپوست متمدن. دیو اگرز، نویسندهی کتاب قهرمانان مرزی، تجربههای شخصی زندگیاش چیزی کم از تجربههای درج شده در این رمانش ندارد و شاید به همین دلیل است که سیر حرکت رمان و اتفاقاتش، سرشار از تجربههای ناب انسانی در سطوح مختلف عاطفیست که نشان میدهد «زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد.»