رنج های زندان بی پایان بودند. خیلی از شب ها از خواب می پریدم. جسما داخل زندان بودم، ولی از نظر روحی هنوز در حال کشمکش با امواج دریا. خیلی وقت ها و تا الان هم با صدای نیاز از خواب می پرم و احساس می کنم هنوز به دنبال سافو می گردد. هر روز فاجعه ای بر سر زندانیان آن زندان سیاه می آمد. همه روزه بهانه جدیدی پیدا می کردند برای اعمال فشار بیشتر و شکنجه ی بیشتر زندانیان. شرایط به قدری سخت بود که واقعا در توان خیلی ها نبود. روزانه تلاش برای خودکشی و خودسوزی در زندان وجود داشت. هر کدام به نحوی از زندگی مان بیزار بودیم طوری که هر روز آرزوی مرگ می کردیم.