در افق' تپه های سفید و آبی همراه با منظره ای وسیع و چشم اندازی گسترده از طبیعت زیبای جنوب فرانسه دیده می شود. در کوهپایه ها، مزارع و درختان زیتون و بادام است، که به خط، کنار هم ایستاده اند و علوفۀ خشکی که زمین را طلایی رنگ کرده است. در میان این چشم انداز، از دوردست ها، کسی می آید که درست معلوم نیست کیست، و نزدیک و نزدیک تر می شود. او دخترکی است جوان که سبدی نسبتا سنگین را حمل می کند. دخترک در نزدیکی گلزاری با گل های پراکنده می ایستد و خم می شود تا گلی بچیند. گلی که برمی دارد را در میان موهای کوتاه طلایی اش که ماهرانه بافته شده، جای می دهد. آنگاه در برابر آسمان' زانو زده و می نشیند. او بسیار زیباست، با چهره ای از معصومیت کودکانه، با گردنی ظریف، اما افراشته. دخترک مدتی در حال وهوای خودش می ماند...