لامپی، دختر نگهبان فانوس دریایی، هر شامگاه موظف است فانوس دریایی را روشن کند تا به کشتی ها دورماندن از صخره ها را هشدار دهد. در شبی طوفانی، فاجعه روی می دهد.
فانوس خاموش می ماند، کشتی درهم می شکند و ماجرا آغاز می شود.
لامپی را به عمارت سیاه می فرستند تا به عنوان خدمتکار مشغول به کار شود، جایی که مردم شایعه کرده اند در برج آن عمارت، هیولایی کمین کرده است.
خیلی زود، لامپی به ماجرایی باورنکردنی کشیده می شود که باید تا سر حد توان برای دوستی، آزادی و متفاوت بودن نبرد کند.