گفتم : ای رفیق! افترا کدام دریچه را در جانبی از شش جانب قفس خواهد گشود؟
اگر به سوی حقیرترین حربه ها روی آوری
و خود را شهیدی راستین بنمایی
ای مفتری، دهان تو را با دهانهی چاههای مدفوع چه تفاوت است؟
مرا گوش کن
و با من آهسته تر باش
من هرگز چیزی به سود قفس از تو نخواستم.
ما پرندگان را به تریاک افتخار معتاد کردیم
و دانهی اعتیاد را در کف قفس پاشیدیم.
آیا، برادر من! سر بلندی و شکوهمندی نمی خواهی؟
آیا مشتری کالای ارزان افتخار نیستی؟
اینک، قفس!
اما ، به یاد داشته باش که در پس پردهی رنگین اینگونه فخر ، هیچ نیست.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.