از کاغذی به نازکی برگ ساختم
وزموم، ناخدائی ـ کوچکتر از خدا ـ
بر آن گماشتم .
او، زورق مرا
باخود به دور برد:
تا آن شکوفه ها،
تا آن ستاره ها،
تا آن جزیره های پر از عطر و نور برد ـ
نزدیک هر کدام، زمانی درنگ کرد
گفتی که با یکایک آن جمع، آشناست.
آنگاه، بادی از افق باختر وزید
زورق، حباب وار، نگونسار شد بر آب
وان ناخدا، عنان به کف موجها سپرد.
اکنون، جهان کوچک من خالی از خداست.
-تهران- ۳۱ خردادماه ۱۳۵۳
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.