« زنی با دامن بنفش» تحت نظر است. او هر روز یک پیراشکی کرمدار برای خودش می خرد و توی پارک روی نیمکتی می نشیند، جایی که مرتب مورد تمسخر و مزاحمت بچه های محله قرار می گیرد. از خیابان خرید می کند و به خانه می رود و بعد دوباره به پارک برمی گردد و در همه حال تحت نظر است « زنی با ژاکت زرد» همه جا او را دنبال می کند می داند که «زنی با دامن بنفش» چه می خورد، چه می پوشد، کجا زندگی می کند و موهایش را با چه می شوید. آنها هر دو زنانی تنها هستند که پول زیادی ندارند و در خانه های کوچک و قدیمی زندگی می کنند. اما همه «زنی با دامن بنفش » را می شناسند در حالی که « زنی با ژاکت زرد» نامرئی است. تفاوت آنها در همین است. هنگامی که «زنی با ژاکت زرد» در محل کار خود شغلی برای «زنی با دامن بنفش پیدا می کند موقعیت «زنی با دامن بنفش» را به کلی تغییر می دهد. پس از این که زنجیره ای از اتفاقات غیرمنتظره «زنی با دامن بنفش» را در شرایط عجیب و حساسی قرار می دهند، «زنی با ژاکت زرد» باید تصمیم مهمی بگیرد: در سایه ها پنهان بماند، یا چهره ی واقعی خود را به «زنی با دامن بنفش» نشان دهد.