روز دوشنبه ساعت شماطهای در زمانی غیرمعمول و برخلاف همیشه زنگ زد. البته صدایش ضعیفتر بود و بم و گنگ به گوش میرسید. آقای تاشن بیر، خوابآلود، با دست جابهجای اطراف تخت را به دنبال آن دست کشید. ساعت را پیدا نکرد، ولی دستش به یک موی سیخسیخی خورد…