«خاموش و بیحرکت، به نقطهی پایان زخمهایش مینگرد.
میگوید: "پدر، خشونت فقط یک اسم دارد و آن خشونت است!"»
اینجا در جزیرهی موریس، پزشک پیری در بستر مرگ است و نوه و دخترش بر بالین او حاضرند. اینکه آنها از نزدیکشدن مرگ پیرمرد ناراحتاند یا نه، بستگی به عمق زخمی دارد که خشونت بر قلبهایشان نشانده است.
آناندا دوی در رمان ساری سبز از خلال واگویههای درونی راوی، خوانندهاش را به تماشای گفتوگوهای دردناک و خشونتبار میان این زنان و پیرمرد مینشاند. بهتدریج از میان این زخمها عناصری از گذشتهی خانواده هویدا میشود؛ ملامتها، خاطرات و چهرهی رازآلود همسر پزشک که در شرایطی وحشتناک مرده است... و این زنانْ آزارگرِ بیرحم را دم مرگ آرام نمیگذارند.