داستان «دزد و شاهزاده»، روایتی از زَرعِه یکی از ماموران عمر سعد و پسری به نام پیمان است. این مامور خشن و بیرحم با سربازان تحت فرمانش جلوی رودخانه فرات در کربلا می ایستند و نمیگذارند امام حسین و یارانش، مشکهایشان را از آب فرات پر کنند. امام او را نفرین میکند و او پس از واقعه عاشورا دچار بیماری تشنگی میشود و هرچقدر آب مینوشد عطشش برطرف نمیشود. در کتاب دزد و شاهزاده نویسنده با الهام از این داستان زرعه را وارد دنیای امروز ما میکند تا با اسیر گرفتن پسری به نام پیمان از عصر و زمانه ما و تحفه بردنش برای ابن زیاد پولی برای درمان عطش بیپایانش به چنگ آورد. پیمان اما از چنگ زرعه میگریزد و در شهر کوفه سرگردان میشود…