درست زمانی آمدی که هر یک با آلام خویش زخمی دائمی بر دل داشتیم و من در جدال درونی با خویشتن آرزوهایم را یک به یک از دست داده بودم بدون نگاه به آینده ای که متعلق است به من!
درست زمانی به هم رسیدیم که من زخم های خود را شناخته بودم و دریافته بودم که این درد را با تو مشترکم تو و زخم های کهنه و سخت، مانده بر دلت!
درست زمانی که خواستیم رها شویم از زخم های مشترک اما جدا از هم رهایی را در با هم بودن یافتیم با هم دویدن، با هم ایستادن و خیره شدن به نور آفتاب در کنار هم مثل سندروم آفتابگردان و حساس شدن به منبع نوری که ما را مسحور خود می سازد ما راز التیام زخم ها را یافتیم تنها وقتی که در کنار هم و دست در دستان هم قدم برداشتیم!