درباره ی رواج اندیشه های صوفیانه پس از حمله ی مغول، و نیز درباره ی عشق همچون اندیشه ی مرکزی تصوف متأخر، و اثرهایی که بر بینش های اخلاقی، اجتماعی و فلسفی ایرانیان گذاشته است بسیار گفته اند. این جستار سعی دارد از تکرار بپرهیزد و وجه دیگری از این دگرگونی بزرگ را مورد توجه قرار دهد، وجهی که تحول در ساختار ذهن ایرانیان و کاربرد ابزارهای شناختی آن را، در لحظه ی کوچ همگانی به کشور آسمانی عشق، مرتبط می داند با تحول در کارکرد زمان، صورت، پیرنگ و استعاره همچون سازه های شناخت، که همراه با دگرگونی سیمای معشوق، به طرزی بنیادین پیوند خورده است با تغییر نگرش به مفهوم ملیت و کشور، همچون گرانیگاه همه ی امور زمینی. دگردیسی سیمای معشوق پیوندی تنگاتنگ دارد با دگرگونی های بزرگ ذهنی معطوف به مفهوم ملیت، سیاست، اخلاق، کارکرد زبان و استعاره، بوطیقای ادبی و مفهوم داستان و قصه. در یک کلام، تغییر در سیمای معشوق آیندی تمام نمای دگرگونی نگرش ذهن ایرانی به جهانی است که در آن می زید.