سه دانه گندم بود و بود و بود؛ سه دانه گندم. اولی را مورچه برد. دومی را جوجه خورد. سومی رفت و زیر خاک قایم شد، بارون اومد، خسته بود و خوابش برد. بیدار شد و سر کشید از توی خاک. یه خوشه طلایی شد روی خاک. یه دونه بود هزار هزار دونه شد. نون توی سفرهی هر خونه شد.