کارل مارکس، زیروروکنندهی همهی مناسبات پیشینیست که حتی با نگاهی گذرا به آثار او و نتایجشان، میتوان او را سردمدار همهی آن حق و حقوقی دانست که ما امروز آنها را جزو حقوق اولیه و بیبروبرگرد خودمان میدانیم: حق بیمه، بازنشستگی، ساعت کاری مشخص روزانه و ... و دهها دستاورد بزرگ دیگری که برای مردم پیش از مارکس، حتی در مترقیترین ممالک نیز افسانه بود. همهی آنچه فیلسوف و جامعهشناس آلمانی را به چنین جایگاهی رساند، حضور فعال او در مقام یک روشنفکر در لحظهی اکنون جامعهاش بود، همانطور که یاکو تیمرمان آرژانتینی میگوید: «گفتن حقیقت همیشه لازم است. مهم نیست چه عواقبی دارد... زمان مناسب همیشه اکنون است.» و مارکس همان گویندهی اکنون حقیقت در بطن مهمترین لحظههای تاریخ اجتماعش بود. بحثهایی که او پیرامون مسئلهی قوانین دزدی چوب و حق فقرا در سال 1842 در روزنامهی راین بهراه انداخت، یکی از مهمترین لحظههای تاریخ دفاع از حقوق مردم را رقم زد که تا همین لحظهی امروز، قریب به دو قرن پسازآن، در فرمهای مختلف، موضوع بحث است. کتاب «سلب مالکیت شدگان» نوشتهی «دنیل بنسعید» یکی از همان نوشتارهای شگفت برآمده از این پرابلماتیک ویژهی مارکسیست که نقطهی آغازش از مارکس جوان است. مارکس جوانی که اینگونه مینوشت: «قانونی که اعتقادات را مقصر تلقی میکند، یک قانون دولتی وضعشده برای شهروندان نیست، بلکه قانونی است که از سوی یک حزب علیه حزبی دیگر وضع شده است... جامعهای که در آن یک تشکیلات واحد خود را یگانه صاحب انحصاری خرد دولت و اخلاق انضمامی دولت بداند و جامعهای که در آن یک حکومت بنا بر اصول عقیدتی مخالف مردم است، جامعهای است که در آن وجدان بد قوانین انتقامجویی را ابداع میکند.» بنسعید بر همین مبنای گفتار مارکس و تمام ریزبینیها و نکتهسنجیهای درخشان اوست که این بحث بیاندازه مهم را در خصوص حقوق طبیعی فرودستان و کلیت جامعه تا امروز پیش کشیده و با رفتوبرگشتهای دقیقش میان نوشتههای مارکس و دیگران، اهمیت پرداختن به مسئلهی مالکیت خصوصی و عمومی و سلبّ مالکیت بیوقفهی جریان سرمایه از مردم را واکاوی میکند.