تجربهی ملّت- دولتسازی در آذربایجان تجربهی بینظیری است. تا اواخر سدهی نوزدهم، آذربایجان بهعنوان یک گروه قومی کوچک فاقد دولت و سنّت نوشتاری ادبی محدود با ساخت اقتصادی- اجتماعی عقبمانده و تحت سلطهی ملّت دیگر و به تعبیر میرسلاو هروش بهعنوان «ملّت کوچک»، فاقد پویایی لازم برای شکلدهی به ملّت- دولت خود بود اما در اواخر سدهی نوزدهم با اکتشاف نفت و ظهور قشر بورژوازی محلّی، همراه با سیاستهای استعماری روسیه که همچون نمونههای امریکای لاتین و فنلاند در برابر دولتهای ایران و عثمانی بر ایجاد نهادهای آموزشی و اداری محلّی تأکید داشت،[۱] شالودههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی ملّتسازی فراهم گردید. وقوع انقلابات روسیه محیط سیاسی مساعدی را برای تشکیل دولت مستقل آذربایجان فراهم نمود. در سال ۱۹۱۸ ملّیگرایی آذربایجان به بلوغ خود رسید و موفق به تأسیس جمهوری دموکراتیک آذربایجان شد اما این دولت، دولت مستعجل بود و پس از چندی با یورش نیروهای ارتش سرخ «به دعوت طبقهی کارگر آذربایجان برای رهایی مردم و زحمتکشان آذربایجان»، آنگونه که تاریخسازان شوروی ادّعا میکردند، این دولت سقوط نمود.اگرچه دولت جمهوری دمکراتیک آذربایجان سقوط کرد اما شالودههای فکری و فرهنگی مورد اتکای این دولت که به هویت ملّی مدرن آذربایجان شکل داده بود، آنچنان سترگ بود که دولت شوروی برای شوراییگردانی آذربایجان و استحالهی آن در جامعهی نوظهور شوروی، چاره را در قتلعام و تبعید نخبگان فکری، سیاسی و فرهنگی آن دید. آنگاه هم که نابودی لایهی فرهیختهی پیشین به فرجام رسید، کار هویتسازی در یک بستر قومی نوین و همساز با ساخت امپراتوریک (و نه متکثر آنگونه که دولتمردان شوروی تبلیغ میکردند) را آغاز کرد. ویژگی اصلی این فرایند نوین هویتسازی که پویشهای هویتی بعد از استقلال نیز از نظر روششناسی و سبک و سیاق، فقط با در نظر گرفتن برخی الزمات دولت- ملّتسازی ادامهی آن میباشد، نقش فعال دولت در هویتسازی است. این فرایند امروزه در ادبیات سیاسی بهعنوان «دولت- ملّتسازی» و یا «ملّتسازی از بالا به پائین» نامیده میشود. همچنین به این دولتها به واسطهی نقش فعالی که در هویتسازی ایفاء میکنند، «دولتهای ملّیسازی» گفته میشود، به لحاظ روششناسی استفاده شده در قومشناسی، محتوایی و بازیگران فعال در عرصهی ملّتسازی، تفاوتهای ماهوی با دورهی پیش از سال ۱۹۲۰، نشان میدهد.