تکرار شیفته می کند و می راند؛ با خواننده می ستیزد و از او می گریزد؛ همچون موجودی زنده پیش چشم مخاطب رنج می کشد و رنج می دهد؛ سیاهچالی است که مخاطب را در خود اسیر و ذهن او را روشن می کند و چنان درخشان است که چشم را خیره می کند؛ آن سان که همه چیز و هیچ چیز را در آن می توان و نمی توان دید. همگام بودن با دیگران، حتی با یک نفر، همیشه برایم غیرقابل تحمل بوده؛ اگر گام هایم هماهنگ با کسی بود، بلافاصله می ایستادم، پا تند می کردم یا کلاً کنار می کشیدم؛ حتی وقتی با دوست دخترم آهنگ قدم هایمان یکی می شد، خودمان را در هیئت چیز دیگری می دیدم: دو «رهنورد بی روح علیه دنیا».