تابلو نمایشنامهای تکپردهای است که در آن نقاش میخواهد تابلویش را به مرد چاق که تاجری رند و نابکار است بفروشد. شخصیتها عمق روانشناختی ندارند و بُعد اجتماعی که یونسکو به آنها میدهد کاملاً تصادفی است. آدمهای این نمایش ارادهای از خود ندارند و صحبت و رفتار و احساساتشان برای تحقق آرمان مرد چاق است. از این رو، مدام عقایدشان سرکوب میشود. مرد چاق نماد تنهایی انسان است، که بین دو حد نهایی ـ نهایت و بینهایت ـ به دام افتاده است و نه التیام مییابد و نه تسکین. او در پی ارزش مطلق در زندگی خویش میگردد و ناخودآگاه دنبال بُعد گمشدهای است که هرچقدر پیش میرود بیشتر از آن دور میشود. برای رهایی از بُعد محدود و ناخواستهای که در خود سراغ دارد دست به دگرگونی در جهان اطراف خود می زند ولی این جستوجوی خوشبختی به هیچ میانجامد و بهشت گمشدهی او همیشه باقی میماند. تنها چیزی که میتواند نارضایتی را از او دور کند جستوجوی آرمانی برتر در زندگی است: زیبایی. اما همیشه در حاشیهی جهان به بیگانهای میماند و دستش به زیبایی آرمانیاش نمیرسد.
از متن کتاب:
نقاش: اول یه نگاهی به این تابلو بندازین، اونوقت به من بگین نظر شما رو جلب میکنه یا نمیکنه، اینطور نیست… اول باید به دل شما بشینه.
مرد چاق: فقط تو چارچوب یه سری محدودههای مالی میتونه نظر منو جلب کنه. این یه اصله دوست من، باور کنین یه اصله.