او کروکوس پیر است. او معلم من است.
و او شش ساعت از روز را کنار تخته ی سفید عزیزش می ایستد تا چیزهایی به من بگوید که شنیدنش از فرط یکنواختی و خسته کنندگی می تواند کرک و پر یک سنجاب را بریزاند.
کروکوس پیر 187 سال دارد. او بو می دهد. و جوری دولا است که انگار یک گونی سیب زمینی از پیشانی اش آویزان است.
اگر کارم سیب زمینی سرخ کردن بود، این گونی به دردم می خورد. اما من سیب زمینی سرخ نمی کنم. دارم تشکیلات گسترده ی آژانس کاراگاهی ام را راه می اندازم و در کلاس او مطلبی که بتواند کمک کند به هدفم برسم وجود ندارد. شاید جز نقشه ی جهان روی دیوار. که برای همین برش داشتم و تمام مناطقی را که می خواهم طی پنج سال در آن جا دفتر کاراگاهی شاسکول داشته باشم هاشور زدم پر کردم.