«تو را به خدا مامان! یادتان نمی آید آخرین باری که تنهایش گذاشتیم چی شد؟
به پرو فرار کرد.»
«باشد تیمی. تو مواظب مالی باش. ولی یک وقتی هم امروز وسط این جنگولک بازی ها برای من پیدا کن.»
«من اهل جنگولک بازی نیستم مادر.»
«این اصطلاح است، تیمی. یعنی امروز برای من هم وقت بگذار. امیدوار بودم باهات حرف بزنم.»
صدای زنگ تلفن داخل اتاق هتل را می شنوم.
می دوم بروم آن را جواب بدهم، و در همین حال، فریاد زنان جواب مادر را می دهم.
«ببخشید مادر. برنامه ی جنگولک بازی پر شد و جا ندارد!»