آنچه در وهلهی نخست در اینجا مطرح است، صرفاً بازگشت به خاستگاهها و مطالعهی جدی دستآوردهای هگل و مارکس در ارتباط با دیالکتیک است. اما دیالکتیک جدید نه تنها بخش اعظم این کار اصلی اجتنابناپذیر را احیا کرده، بلکه خصوصیت آن همانا اندیشهورزی جدید دربارهی این موضوعات است و علاوه براین میراث هگل و مارکس را بهشیوههای مختلفی بازسازی کردهاست. فردریک جیمسون بهنحو شگفتآوری شکلگیری چنین گرایشی را پیشبینی کرد. او در کتاب خود دربارهی آدورنو بهسال 1989 چنین نوشت: «قرائن و شواهد بسیاری دال بر احیای قریبالوقوع هگل است، هگلی ازنوع جدید، که بهنظر میرسد از رهگذر آن شاهد احیای منطق سرمایه هم باشیم... اما هگلی که ازاین خوانش ظاهر میشود ناشناخته خواهد بود ... هگلیست که بهدنبال گروندریسه میآید...» پس چهچیزی در این دیالکتیک، «جدید» بهشمار میرود؟ در اینجا تلویحاً مقصود از «دیالکتیک قدیم» همانا مکتب «دیامات» یا ماتریالیسم دیالکتیکی است که ریشه در روایتی عامیانه از نظرات انگلس و پلخانوف دارد...