به نظر می رسد این یک کتاب کاملا معمولی باشد. اما این طور نیست. این کتاب چیز ترسناکی می داند: عجیب ترین، وحشتناک ترین و مخوف ترین تهدیدی که دنیا به خود دیده است!
وقتی همیش، مادر و برادرش را در شهر استارکلی دید ک هبه سقف اتاق چسبیده اند، فهمید که به دردسر بزرگی افتاده اند. این صدای عجیب آروغی که مرتب می شنید چه بود؟
چرا دانه های مرموز از آسمان می بارید؟
آیا او باید در مورد زن غیر عادی که دور گردنش مخروطی بسته بود، نگران می شد؟
چیزی که همیش به آن اطمینان داشت این بود که ماجرای جدیدی شروع شده است.
این دو معنی داشت:
همیشه باید آماده باشید.
همیشه باید ساندویچ آماده کنید.