از پشت پرده هاسمیک شبحی است بیش تر . شبحی بگی نگی قوزی که رخت ها را بین دوتا دست هایش گرفته و به دو طرف مخالف می چلاند. علی مرده و اولین پنجشنبه ای است که نمی رود بیمارستان برایش گاتا ببرد، بدهد همتختی هاش بخورند. خودش هم بنشیند یک دل سیر نگاهش کند، ریشش را ارام شانه بزند و وقتی دارد از همسایۀ اوتیسمی اش می گوید که فوبیای آسانسور دارد، به جزیرۀ سرخ زیر چشمش پماد بزند.