زن روی دو پایش کنار گاو نشست. سطل مسی را زیر پستان گاو گرفت. بعد شروع کرد به دوشیدن شیر گاو هیچ تکان نمی خورد و این کمی برای زن عجیب بود. گاو انگار سرحال نبود. مثل روزهای قبل، آن قدر شیر نداشت. زن به زحمت مقداری شیر دوشید. بعد از جایش بلند شد و به خودش گفت: «یعنی چه شده؟ همیشه این سطل را پر از شیر می کردم ولی حالا...»