پسر عموی من "وسلی" که چهار سال از من بزرگتربود، نزدیکترین دوست من بهشمارمیرفت، چنان که گوئی برادر من است. در طی ماههای تابستان اوائل سالهای ۱۹۳۰، خانواده او خانهای را در کناراقیانوس در همان نزدیکیها در محلی بنام "اجمیر"که راهی بهسمت جنوب داشت و به "کوئینز"میرسید، اجاره کردند. وسلی و من در کنارساحل بهدنبال سکه میگشتیم و اتفاقا موفق میشدیم. گرچه زمان مصادف با "بحران بزرگی" بود، اما مردم از توانمندی خوبی برخوردار بودند وسکهها یشان را در کنار ساحل میانداختند. در حقیقت آنها را در لای شنهای کنار ساحل گم میکردند. تنها تفریح ما همین بود که بر حسب عادت در کنار ساحل قدم بزنیم و سرمان پائین باشد و به جستجوی آنها بپردازیم؛ هر کس از ما میپرسید چه کار میکنید ما میگفتیم به دنبال پول میگردیم. اما نداشتن پدر در زندگی من خلا بزرگی ایجاد کرده بود. هرماه یا بیشتر من خودم را به قطار میرساندم تا بتوانم به دیدار پدرم که در بروکلین زندگی میکرد بروم. او در وال استریت بهعنوان دلال، برای موسسات کوچکی که اسمشان را هم نشنیده بودم، کار میکرد، واسم خودش را "نوکر مشتریها" مینامید. او یک آدم لاغرولی جوان خوش تیپ ودر عین حال شیک پوش و کمی نظیر "جین کلی " هنر پیشه بود. با وجود این خیلی پول در نمیآورد. او انگار همیشه میترسید با من صحبت بکند و این عمل او ترسی هم در من ایجاد کرده بود. اوگرچه آدم باهوشی بود و در سال ۱۹۳۵، وقتی من نه سال داشتم، کتابی نوشت بهنام "بهسوی بهبودی "که آن را به من تقدیم کرده بود. پیش بینی میکرد که راه جدید فدرال رزرو، دوران خوبی را به اقتصاد آمریکا برمی گرداند. او راه بزرگ را با ارائه یک نسخه از کتاب خود به من نشان داد، که شرح آن را ذیلا مشاهده مینمائید: به پسرم آلن: امید است، این اولین کوشش که ناشی از فکر همیشگی من نسبت به تو است، آغازگر زنحیره بیپایان فعالیتهای مشابهی باشد، به طوری که در زمان بزرگیت هنگامی که به پشت سر نگاه میکنی وتلاش میکنی استدلالی را پشت این پیش بینیهای منطقی بیابی، برداشت خوبی داشته باشی و اثر مشابهی از خودت بهجا بگذاری. پدرت. در سالهای اول خدمتم در فدرال رزرو، من این کتاب را گاه گاهی به مردم نشان میدادم. آنها همگی میگفتند که این گواه قاطعی است بر توانائی موروثی من در حضورکنگره، که یک امر ذاتی قلمداد میگردد. (آن هنگام من نه سال داشتم و در این مسائل گیج و سر در گم) اما هنگامی که نه ساله بودم بهطور کلی گیج و سر در گم بودم. نگاهی به کتاب میکردم، چند صفحه از آن را مطالعه میکردم و آن را کنارمیگذاشتم.