آوین...!
به نامت قسم، نمی دانم کی سیاه شد دنیایم، درست مثل سیاهی چشمانت...! چه نقشی نوشت لبانت...
لبانت...!
! معصومیت لبانت که با فریاد اهریمن لب لرزه می رفت
و نم اشکت بی صدا سیلاب می شد برای شستن تمام غرور عالم .
آخ... آوینم...
می میرم برای صدا کردنت و شنیدن مخمل صدایت که نقش کنی جانم را...! بمیران ...
می میرم برای این مردن...
بکش و بگو جانم!