یه وقتایی فکر می کردم زمین میچرخه و روزگارم باهاش می چرخه. انقدر می چرخن تا آدم رو به سزای تک تک کاراشون چه خوب و چه بد برسونن. حالا با خودم می گم فکر چرندی بود. انقدر تو دهنی بی دلیل از زندگی خوردم که با خودم میگم پیچ بازوی روزگار رو دهن من دررفته و خراب شده که این زدنا تمومی نداره!