خواهر: امروز برای بیچاره شدن روز خوبیه. من هم می خوام مثل تو اگه امکانش باشـه بـه چـنـدتا سیلی پشـت هـم نیـاز دارم.آخه یه دیو پیر با عصای سنگی داره پشت پلکام راه میره. امروز بلیت گرفتم که سوار باد بشم. باید بـرای دوبـاره پیدا کردنت جابه جا بشم. می دونی چه حسی دارم؟ حـس میخی که فرورفته کف دستی که به صلیب چسبیده.اگه دقت کنی میبینی جاذبهی زمین از دست رفته، امروز نوبت منه که چیده بشم. کفش هام رو توی دستام می گیرم و پاهام رو توی جا میدم. خواب باید بدون من به زندگیش ادامـه بـده. جیبم وقتشه از خارهایی که توی دستام فرورفته یه قایق بسازم.