لوگن نه انگشتی، جنگجوی وحشی و بدنام، سرانجام با بداقبالی روبرو میشود. در حالی که یک تنه دشمنان زیادی برای خود پدید آورده، چیزی نمانده که به یک جنگجوی مرده تبدیل شود و پشت سرش چیزی بجز ترانههای ناخوشایند، دوستان مرده و تعداد زیادی دشمن خوشحال باقی نگذارد. نجیبزاده جیزال دن لوتار، افسری است خوش قیافه و مجسمه خودخواهی، که در ذهنش چیزی خطرناکتر از سرکیسه کردن دوستانش در کارت بازی و رویای برنده شدن در مسابقه شمشیر بازی راه نیافته است. ولی جنگی در پیش است و قوانین میدان جنگ در سرزمین سرد شمالی، خونبار و متفاوت با مسابقه شمشیر بازی است. بازپرس، گلوکتا، افلیجی است که شکنجهگر شده و هیچچیز را بیش از بازگشت لوتار به خانه در یک تابوت، دوست ندارد. ولی هرچه نباشد، گلوتا از همه بیزار است و تکه پاره کردن خائنین سرزمینهای متحد و اعتراف گرفتن از آنها، جای زیادی برای دوستی با او باقی نمیگذارد. رد قتلهای پیدر پی میتوانند او را مستقیم به قلب پوسیده حکومت راهنمایی کنند، البته اگر آنقدر زنده بماند که بتواند این رد را دنبال کند. در این هنگام، بیاز جادوگر وارد میشود. مردی با سرطاس که زود به خشم میآید و شاگردی رقتانگیز دارد. آیا او واقعا نخستین ساحران است، یا یک شیاد متقلب، ولی هرچه هست میتواند زندگی لوگن، جیزال و گلوکتا را کاملا با مشکل روبرو کند. دسیسههای مرگبار آشکار میشوند، حسابهای قدیمی آماده برای تسویه شدن هستند و مرز بین قهرمان و تبهکار آنقدر باریک است که میتواند به خونریزی بینجامد.