گذشتهایم از اندوه و عیشِ مختصرش
که زندگی نمیارزد به رنج و دردسرش
فقط که ریشهی ما را نمیکَند از جا
به شاخههای شما نیز میخورد تبرش
خدا من و تو و او را نشست و قالب زد
برای اینکه ببالد به خلقتِ بشرش
چقدر آدم از او چوب بیصدا خورده
طبیعی است که چیزی نماند از اثرش
نمیشود که از این کورهراه برگردد
خراب کرده پلی را که بوده پشت سرش
سلام حضرت هجرت، مرا ببر با خود
که زندگانیِ اینگونه آه، بر پدرش…