«گولو» پسری نوجوان و پیشخدمت هتل راجا غذاخوری کثیفی در کوچهای بنبست در یکی از مناطق بومی هندوستان، است. در تاریکی شب ناگهان «امدادعلی»، مشتری خوب آنها، با چهرهای وحشتزده وارد شده و بستهای به گولو میدهد و میگوید که آن بسته را به رئیس پلیس نانگیا و مانیول برساند. گولو بسته را گرفته و پنهان میکند. بعد از چند لحظه چند مرد وحشی وارد غذاخوری میشوند و بعد از کتک زدن امدادعلی او را با خود میبرند. گولو بعد از اتمام کار بسته را برداشته و در مسیر آن را باز میکند. بسته حاوی عکس یک مرد خشن و چند خط نوشته ناخوانا است. بسته را دوباره مثل اول میبندد، ولی ناگهان آن دو مرد وحشی میرسند و به اجبار گولو بسته را به آنها تحویل میدهد. صبح روز بعد گولو به همراه دوستش راوی به قرارگاه پلیس میروند و ماجرا را برای نانگیا و مانیول بازگو میکند نانگیا و مانیول میگویند که امدادعلی جاسوس پلیس بوده و آن عکس متعلق به تولیدکننده مواد مخدر به نام اسمک یا شکر قهوهای است که از نوع هروئین ولی با کیفیت پایین در داخل کشت میشود. مانگیا و مانیول تصمیم میگیرند گولو را به جای امدادعلی به درون شبکه آنها بفرستند و گولو میپذیرد. اتفاقاتی که از این پس برای گولو میافتد ادامه داستان را شکل میدهد. کتاب، دومین شماره از مجموعه «معمای پلیسی» است.