لوئی لامبر اثری است مورد علاقه و محبوب بالزاک، که خواسته «با گوته و بایرون نبردی را آغاز کند»، چنانکه مینویسد: «نغمههای لامبر به من آموخت که سرودهای محزون او، نافذتر از زیباترین صفحات ورتر است. ولی شاید بین رنجهای عشقی مطرود بهحق یا به ناحق آئین ما، و رنجهای یک کودک فقیر داوطلب ترفیع مقام، بعد از شکوه خورشید، بعد از ژاله درههای زیبا، و بعد از آزادی، نشود قیاس کرد. ورتر، بنده یک آرزوست، ولی لوئی لامبر با تمام وجود خود بنده جان است، با استعدادی برابر، با تآثرآورترین احساسات و یا بر پایه حقیقیترین آرزوها، زیرا آنها، پاک و بیالایشاند، باید بر ویژگی مرثیهها سبقت جویند.» تا جایی که بالزاک این تضاد اندیشه و زندگی را که همه درامهای اجتماعی و زندگی افرادی را که در پیرامون آن سامان مییابند به بهترین نحوی تفسیر میکند: «جایی که خورشید است، آنجا اندیشه هم هست؛ دره بدون خورشید، انسان ناقصالخلقه به وجود میآورد، آیا میتوانید نتیجهگیری کنید؟ چرا این تفاوتها، به دلیل نور کمابیش آگاه، مشکلات را حل میکنند و در درگاه خداوند اشک شادی ز دیده فرو میریزند. چرا ما همیشه میخواهیم از فرط خوشی، زمین را ترک گوییم، چرا هر مخلوقی تمایل به عروج داشته و خواهد داشت. حرکت، جان پرعظمتی است که با ماده عجین است، و که توضیح آن، به همان اندازه دشوار است، که آثار فکری انسان. امروز علم، مجموعهایست یگانه…، چرا که، اندیشه، اراده، اشتیاق و عشق، به زندگی معنا میبخشد، اما در عین حال پیش از موعد جان را تباه میسازد: و این خود مصیبتی است، زوال و انحطاط امتیاز نادانان است، و اندیشه در حالت ناب خود، فقط در شور و شیدایی برمیآید.