سالک به چشم دل به سوی حقیقت خود که عبارت از حقیقت جامعه اوست، نگرد و حقیقت خود را مشهود چشم دل خود دارد در همه افعال و احوال. پس نظر بکند که حقیقت جامعه وی در جمیع موجودات حسنه و قبیحه و لطفیه و کثیفه و محسوس و غیر محسوس ساری است تا آنکه مشاهده کند که جمیع موجودات عوالم ، قایم به این است و این سرایت در همه موجودات کرده، پس هرچه محسوس و معقول افتد آینه باشد که در او بیند حقیقت جامعه خود را گویا تمام عالم ها به منزله جسم آمده و سالک به منزله روح آن جسم، و این مرتبه را مرتبه جمع الجمع گویند و چون این مراقبه قوت گیرد، آنچه در عالم بگذرد مرسالک را از آن اطلاع افتد؛ اگر شادی ست شادی و اگر غمی ست غمی، زیرا که ادراک روح نعم و نقم بدن را، از جمله ضروریات اوست.