لیزهلوته میخواست بادبادک جدیدش را هوا کند که یکهو شُرشُر باران بارید. او مجبور شد توی خانه بماند. لیزهلوته خیلی حوصلهاش سررفته بود. البته او اینجور وقتها یکعالمه کار بلد بود، انجام بدهد: طناببازی، جورچین و بازی با جوجهها. حتی به سرش زد توی خانه بادبادکبازی کند.
این کتاب با تصاویر بینظیر و جذاب، ماجرای گاو بامزهی مزرعه را به تصویر میکشد که بیحوصله شده و به هر دری میزند تا راههای جالبی را پیدا کند و سرگرم شود. یکعالمه ماجرای جالب پیش میآید و لیزهلوته دست از تلاش برنمیدارد و مدام راه جدیدی را امتحان میکند.