تا دید دست مو پشتم قایم کردم، روشو برگردوند. این جا بود که به خودم گفتم «یه چیزی بگو!». ولی ترسیدم کار خراب شه. واسه همین معطلش نکردم، رفتم جلو و چاقو رو تا دسته فرو کردم تو شکمش. صدایی نداد...