آندریا لارنس کار و ازدواج ناموفقش را برای دو ماه رها کرد و به فرانسه رفت. یک روز تابستان که با فراغ بال در شهری زیبا و سرسبز قدم می زد، غافل از این بود که سرنوشت مثل یک عروس شوم او را تعقیب می کند و دنیای او در شرف متلاشی شدن است.