با اندکی تسامح میتوان پذیرفت که تقسیم کارِ حاصل از انقلاب صنعتی در یکسو و برآمدن نظام سرمایهداری و نیازهای انباشتِ سرمایه در سوی دیگر، مؤید سیاستورزی مشخصی گشتند که از آن با عنوان سیاستورزی طبقاتی یاد میشود و طی قرون نوزدهم و بیستم میلادی، شکل غالب سیاستورزی در اروپای غربی بود. پرسش آن است که به چه میزان و تا چه حدّی میتوان این الگوی تحلیلی را به جوامعی تعمیم داد که در آنها، تقسیم کار اجتماعی، سیّال و ناپایدار و گاه حتی حاشیهای بهشمار میرود و همچنین عواملی که مستقیماً اقتصادی نیستند در نیازهای هر دم فزایندهٔ انباشت سرمایه اخلال ایجاد میکنند؟ دستِکم میتوان گفت که برای درک و فهم سیاستورزی در چنین جوامعی باید در الگوبرداری از سیاستورزی طبقاتی بهدیدهٔ تردید نگریست و به سعی و تلاشی دست زد برای شناسایی قالبها و محتواهای سیاستورزی خاصّ هر یک از این جوامع. مقالاتی که در این کتاب گرد آمدهاند، نتیجهٔ یک چنین سعی و تلاشی هستند ناظر بر خاورمیانه در کل و ایران به طور خاص.