قدرت چیست؟ پاسخهای گوناگون و گاه ناسازگاری به این پرسش دادهاند. برخی قدرت را در پیوند با سرکوب و خشونت و زورگویی و تصرف میدانند اما، برعکس، برخی آن را در پیوند با آزادی و اتحاد و آگاهی و بخشش. قدرت، زمانی با قانون یکی گرفته میشود، زمانی دیگر با خودسری. بیونگـچول هان، متفکر و نظریهپردازِ فرهنگیِ مقیم آلمان، در این کتاب، میکوشد ماتریس مفهومیای از قدرت را ترسیم کند که به هیچ روی یکسونگرانه نیست و قدرت را صرفاً با اِعمال زور یکسان نمیداند. هدف او از نگارش کتاب این است: ستاندن قدرتی که «قدرت»، به دلیل قصور فهم ما از چیستی واقعیاش، به دست آورده است.
یونگـچول هان، منظری تازه و اصیل بهروی ماهیت قدرت میگشاید و نور تازهای بر این ویژگی کلیدی زندگی اجتماعی و سیاسی میافکند. معمولاً قدرت بهعنوان یک رابطۀ علّی تعریف میشود: قدرت یک فرد علتی است که تغییری در رفتار یک فرد دیگر برخلاف ارادهاش ایجاد میکند. هان این دیدگاه را رد میکند، زیرا بهنظر او قدرت زمانی بهتر فهم میشود که آن را همچون وساطت بین اگو و دیگری درک کنیم، وساطتی که مجموعۀ پیچیدهای از بههموابستگیهای دوسویه را خلق میکند. قدرت فقط «بر» دیگری اعمال نمیشود، بلکه «در درون» او و «از طریق» او نیز اعمال میشود، و این مستلزم درجۀ بسیار بالاتری از وساطت است. این منظر به ما اجازه میدهد تا دریابیم که قدرت و آزادی در تقابل با یکدیگر نیستند بلکه تجلیات قدرت واحدی هستند که فقط در درجۀ وساطت تفاوت دارند.