صبح هذیان را کنار می زنم پوست ورم کرده را سنجاق می کنم به خودم یک لیوان آب به خرخره ام می رسانم رگ ها را آرام می کنم کمتر شده ام جا می شوم در اتاق و هیچ اهمیتی ندارد که فردا تعطیل است...