بابای اما هر شب برایش داستان می خواند. داستان امشب درباره خرسی است که دوست ندارد و تلاش کنند. اما داستان را با دقت گوش میدهد و یک عالمه چیز تازه یاد میگیرد او متوجه می شود که اگر دلش نخواهد کسی نباید او را بغل کند،لمس کند یا او را ببوسد. یاد میگیرد با غریبه ها چطور رفتار کنند و خیلی چیزهای دیگر….