این کتاب روایتی است از برخورد روانشناسی که با آشفتگی دست و پنجه نرم می کند و اضطراب با زندگی اش عجین شده، با زنی که سی و سه سال است در زندان به سر می برد و متهم به قتل همسرش است، زنی پنجاه ساله که اعتیاد و سختی زندگی او را ده سالی بیشتر از سن واقعی اش نشان می دهد. مرد برای کمک به زن وارد زندان شده و گفتگویش با زن که «حسرت رهایی» نام دارد، او را با ابعادی دردناک و غم بار از زندگی اش مواجه می کند که حسی عمیق برای کمک کردن به حسرت را در وجودش می آفریند. مرد که «افه تاشچی» نام دارد، در مسیری قرار می گیرد که غم و امید را به شکلی درهم آمیخته در خود جای داده است. زن بارها تصمیم به خودکشی گرفته، او زندگی را وداع گفته است اما هنوز موفق نشده تا برای همیشه از بار آن شانه خالی کند. حسرت رهایی برای مردی همچون افه تاشچی نقطه ی عطفی است که دریچه ای به سوی دنیایی نو به رویش می گشاید.