محمدجواد و چنگیز، دو برادر هستند که یکی از آنها (طبیعتاً محمدجواد) پاک، پاکیزه، اهل نماز و روزه و دارای محاسن است و دیگری آدمی مال دوست، دودره، نزول خوار و مخالف نظام است (که البته در فیلم مصلحتاً حرفی راجع به عقاید سیاسی اش بر زبان نمی آورد.) این دو برادر، بر سر مسائل اعتقادی با هم اختلاف دارند. برادر اول معتقد است خدا هست و کارهایی انجام می دهد و برادر دوم معتقد است خدا نیست، اگر هم باشد کاری به کار ما ندارد. برادر اولی مداوماً سعی در هدایت برادر دومی دارد، ولی برادر دومی با عناد و لج بازی زایدالوصفی مانع هدایت خود می گردد. روزی از روزها، برادر نخست در حین نماز به خواب فرو می رود و آنجا ملاحظه می کند که آقایی که لباس سفید بلندی به تن دارد، با صوت نیکو و به سبک شاطری برای او قرآن می خواند. این خواب در محمدجواد اثر می کند و در نتیجه او از آن به بعد می کوشد با مداومت در خواندن قرآن، بار دیگر آن آقا را ببیند.