«داها» مرور دوران کودکی است، دورانی که برای «غازا»، شخصیت اصلی رمان، شیرینی و سادگیاش را، پیچیده در رنجهای بیشمار و بیدلیل، از دست داد.
«غازا» هنوز سنی نداشت که جهان پیشرویش جلوههایی از ناامیدی و بیرحمی نشان داد. او، بدون آنکه خودش بخواهد، میان روزهایی قرار گرفت که هنوز قدرتی برای تغییر آنها نداشت و از تکرار هر روزهی آنهمه ستم میترسید. او در ساحل دریایی زندگی میکرد که محل فرار و عبور غیرقانونی مهاجران بود. به همین دلیل شاهد اتفاق هولناک قاچاق انسان و همینطور چیزهایی بود که پیرامون این ماجرا میچرخید. غازا تمام تلخیها را میدید و نمیتوانست چیزی بگوید. در بخشهایی از داستان، مهربانی و معصومیت کودکانهاش، تبدیل به نقطهی امنی میشد که مهاجران را تسلی میبخشید. او برای آوارگان غذا میآورد و حواسش را به دغدغههای آنها میداد. به آنها گوش میسپرد و برای زندگی ازدسترفتهشان غمگین میشد. مهاجران که از فقر و جنگ و بیپناهی میگریختند، هر کدام سرنوشت تلخ خود را داشتند. غازا گاه آن سرنوشتهای عجیب و اندوهبار را میشنید و در تضاد با جهان معصومانهی کودکانهاش، بیشتر از قبل در خود فرو میرفت و باورهایش تغییر میکردند.
او، که خود را همکار پدرش میدانست، راوی سرگذشتهایی است که برایش باورناپذیر ماندند.