آنچنان دوستت می دارم که در قاب هیچ کلامی نگنجد. من تو را در هجای هر حرف می نشانم و از میانه ی تک تک آرزوهایم تن پوشی از لبخند و شوق بر خیال روشنت می کشم.
دوست دارم خاک آگاهی ات نرم باشد و روشن، جریان آرام نگاهت تا نوری ممتد جاری و دریای قلبت در زیبایی هر کلام به خروش افتد.
تو آن چنان سزاوار نوری که هر فرشته در لکنت ناتوانی اش جا می ماند.
باش و در آسمان تاریک محالم بتاب
باشم و در خاک قدم های نرمت سبز شوم.
و شاید تنها تو هستی که این حجم از زیبایی را مانند من نمی بینی و من چقدر خوشبختم که به تماشایت آمدم.
«انار خندان من، من تو را دانه دانه می بوسم»