این رمانچه حاصل کشفی شگفت انگیز است، بیست و سه نامه خطاب به یک بانو و سه نامه به همسر بانو، نامه هایی که از وجود آن ها بی اطلاع بودیم. و اینکه آن بانو با نام خانم ویلیامز، از سر اتفاق، همسایه مارسل پروست بوده است. در این رمان نامه هر دو نگارنده در سبک با هم رقابت می کنند. پروست تمام ملاحت خود را به خانم ویلیلمز نشان می دهد و لطافت طبع و فضل و هنر تمجیدش را نمایان می کند و این همان احساسی است که به بانو دارد، چیزی فراتر از میل به خشنود ساختن همسایه ای که کلید سکوت در اختیار اوست، نوعی هم دردی حقیقی، حسی دوستانه، نوعی محبت،
اما موضوع این نامه ها چیست؟ در وهله اول سروصدا، کارهای نوسازی در طبقه بالا که پروست را رد ساعت های خواب و هنگام کار عذاب می هند و البته موسیقی، چون خانم ویلیامز موسیقی دوست دارد و چنگ می نوازد ( شاید هم پیانو ) موضوع دیگر، گل های رز طبیعی و استعماری است که دراین نامه های ردو بدل می شوند و همچنین مسئله بیماری ( بیماری خودش و خانم ویلیامز ) و تنهایی.